بایگانی برچسب‌ها: شست و شوی مغزی

خاطرات یک بازداشتی !!

پس از مدت ها تصمیم گرفتم قسمتی از آنچه در زمان بازداشت بر من گذشت رو بر روی کاغذ بیارم .
گرچه این دست نوشته ها بیشتر جنبه ی بازگویی خاطرات دارند تا افشاگری ! ولی خب با این هدف که شاید این خاطرات و تجربیات به درد افراد دیگری هم بخوره و کمی با شرایط زندان و جو حاکم در بازجویی ها و همچنین پرسش هایی که اونجا مطرح میشه آشنا بشن .

تجربه ی خوبی نیست … بازداشت شدن رو میگم !

احساس فرد بازداشتی در هنگام دستگیری رو میشه در سه واژه خلاصه کرد : دلهره ، ترس و درماندگی !

در این لحظات سخت و پراسترس بهترین و معقول ترین کار ، حفظ خونسردی هست .. گرچه کار دشواری هست ولی خب امکانپذیر هست .. در واقع در اون لحظه شما اسیر یک مشت آدم مسلح هستید و کار چندانی از دست شما ساخته نیست و چاره ای نیست جز تن به خواسته های اون ها دادن ، در غیر اینصورت رفتاری به مراتب بدتر و خشن تر با شما خواهد شد .

کل کل و درگیری با مامورین راه به جایی نخواهد برد و فقط موجب وخیم شدن اوضاع خواهد شد

آنچه گذشت …

پس از بازداشت فکر می کردم که دیگه به آخر خط رسیدم و الان منو به یک زندان مخفی می برند و پس از شکنجه کردن سر به نیستم می کنند! تهدیدات و رجزخوانی های مامورین نیز این ترس و وحشت رو دوچندان می کرد

پس از انتقال به تهران هم دیگه غزل خداحافظی رو زمزمه می کردم یا به قول مسلمون ها اشهدم رو خوندم ! و همچنین خودم رو برای رویارویی با هر گونه شکنجه ای آماده کرده بودم

نیمه شب بود که به زندان رسیدیم . پس از ورود در حالیکه همه چشمبند داشتیم پیاده شدیم و پس از حدود یک ساعت انتظار و ایستادن رو به دیوار به به نوبت به داخل سالن فرا خوانده شدیم . تمام وسایل همراه ضبط شد ، سپس در حالیکه هنوز چشم بند بر چشم بود برهنه شدم و بلافاصله لباس زندان تحویل داده شد

. پس از پر کردن فرم مشخصات دو عدد پتو و یک عدد حوله داده شد و سپس به داخل یکی از سلول های انفرادی راهنمایی شدم

داخل سلول هیچ وسیله ای وجود نداشت . فقط یک بطری آب ، دو عدد پتو و دیگر هیچ !

اون شب هنوز توی شوک بودم و خواب به چشم هام نمی اومد .. مدام به این فکر می کردم که فردا چی میشه و به این خیال خام که این بازداشت فقط یکی دو روز طول می کشه . ولی هرگز تصور نمی کردم که این یکی دو روز تبدیل به یکی دو ماه بشه !

بازجویی های اولیه

دو سه روز پس از انتقال به زندان بازجویی ها آغاز شد

پیشتر شنیده بودم و بارها تجربه ی بازداشتی های مختلف رو خونده بودم که در تیم های بازجویی دو مدل بازجو وجود دارند .. یکی بازجو خوبه ، یکی بازجو بده !

به این صورت که ابتدا یک آقای خشن و بداخلاق میاد و با شما بدرفتاری می کنه و . سپس یک نفر دیگه وارد میشه که در واقع همون بازجو خوبه باشه ! ایشون نقش میانجیگر رو بازی می کنه و به حساب خودش مثلن قصد داره به شما کمک کنه .. این روش بازجویی که یادآور سیاست چماق و هویج هست شوربختانه در مورد اکثر بازداشتی های جدید یا کم سن و سال زود جواب میده

افرادی که تجربه ی کافی نداشته باشند خیلی زود به این شخص اعتماد می کنند و شروع به دادن اطلاعات می کنند و در واقع به ایشون به دید فرشته ی نجات و یک دوست نگاه می کنند .. غافل از اینکه این شخص هر چقدر هم مهربون باشه باز هم اسمش بازجو هست و ماموریتش تخلیه ی اطلاعاتی شماست !

اتاق بازجویی اتاقی سرد و ساکت بود که پس از طی کردن مسیری پر پیچ و خم وارد شده و باید روی یک صندلی که گوشه ی اتاق قرار داشت می نشستی

گرچه در اتاق اکثر اوقات بسته بود ولی گاهی صدای چند نفر که در اتاق های کناری بازجویی می شدند به گوش می رسید …

در روزهای نخست اجازه ی دیدن چهره ی بازجو رو نداشتم . رو به دیوار و پشت به بازجو می نشستم و به پرسش های داخل فرم بازجویی پاسخ می دادم.

چند روز اول فشار بسیار زیاد و طاقت فرسا بود .. هدف از این فشارها خرد کردن شخصیت زندانی و تضعیف روحیه او هست و در پی اون تن دادن به خواسته های بازجوها !

شدت این فشارها بستگی داره به میزان مقاومت و ایستادگی شخص بازداشتی .

بازجوها برای رسیدن به مقصود خود راه های مختلف رو امتحان می کنند .

از آزار و اذیت متهم و ضرب و شتم در اتاق بازجویی گرفته تا خط و نشان کشیدن ها و تهدید به حبس داخل سلول انفرادی به مدت طولانی ..و حتا تهدید به اعدام !

و البته اگر نتیجه نگیرند از انجام کارهای دیگه هم هیچ ابایی ندارند

از سری شکنجه های روحی که متداول هست نگهداری زندانی در بی خبری یا دادن اخبار دروغ به او هست ..

بارها به اینجانب گفته شد که ما فلان مدرک جرم رو داخل وسایلت کشف کردیم یا اینکه ما می دونیم که در فلان تظاهرات شرکت کرده بودی و ازت فیلم داریم .. در حالیکه تمام این ها بلوف و به اصطلاح یه دستی زدن بود ! یا از زبان همبندی ها خبرهایی رو می شنیدم که می گفتند برای فلان دوستت فلان مشکل پیش اومده …در حالیکه پس از آزادی متوجه شدم هیچکدوم از این خبرها واقعیت نداشته

در نتیجه به یاد داشته باشید اخباری که داخل زندان به شما می رسه به هیچ وجه موثق نیست و تا زمانی که خودتون به صحت اون خبر یقین پیدا نکردید باورش نکنید و در کل به تمام اخبار دریافتی به دیده ی تردید نگاه کنید .

شکنجه ی سفید و سلول انفرادی

به جز این ها چند مورد بود که به شخصه برای من نوعی شکنجه محسوب می شد .. یکی پخش اذان بود که روزی 3 مرتبه اون هم با صدای بسیار بلند از تلویزیون پخش میشد . یکی هم بیدار کردن صبح ها برای نماز !

حتا یک بار یکی از زندانبان ها که فردی عقده ای بودن و عوضی بودن از سر و روش می بارید ساعت 4 صبح به زور منو از سلول انفرادی بیرون آورد برای وضو گرفتن ! من هم تظاهر به وضو گرفتن کردم تا اینکه موفق شدم با هر کلکی که بود دوباره به سلولم برگردم و بخوابم !

در روزهای آخر از چند تا دوستان هم سلولی شنیدم که گویا قرار هست ما رو وادار به نشستن جلوی دوربین بکنند و ازمون اعتراف تلویزیونی بگیرند که البته همینطور هم شد . پیش از این بارها شاهد اعتراف های دروغین زندانیان سیاسی بودم . ولی هرگز گمان این رو نداشتم که روزی خودم هم مجبور خواهم شد تن به این اعترافات مسخره و احمقانه بدم ..

ابتدا به دروغ ادعا کردند که این مصاحبه ها فقط برای آرشیو هست و در هیچ رسانه ای پخش نخواهد شد . ولی چند ماه بعد در کمال ناباوری قسمتی از این اعترافات به صورت گلچین شده تحت عنوان مستند از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش شد !

نمونه ی بارز شکنجه ی سفید یا همون شکنجه ی روحی هست . برای اینکه حال و هوای سلول انفرادی رو درک کنید و خودتون رو در اون شرایط قرار بدید کافیست به داخل یک اتاق یک متر در دو متر رفته و برای مدتی خودتون رو اونجا حبس کنید ! برای روزها یا شاید هم ماه های متوالی ! و البته بدون دسترسی به هرگونه امکانی همچون موبایل ، رایانه ،تلویزیون، کتاب و حتا یک قلم و کاغذ ساده !

و البته اوضاع سلول انفرادی واقعی بسیار وخیم تر از این هاست . زیرا باید به همه ی این ها اضافه کنید استرس و ترس رو …

کسانی که در بازجویی ها حاضر به دادن اطلاعات یا اعتراف کردن نباشند یکی از تهدیدات بازجوها نگه داشتن طولانی در سلول انفرادی هست

تنها خوبی سلول انفرادی این هست که میشه نشست و بدون خجالت از دیگران یک دل سیر گریه کرد ! و البته محل خوبی هم برای فکر کردن هست

راه های دیگه ای که میشه این سلول کوچک رو کمی قابل تحمل کرد و بر اثر فشارهای روحی دیوانه نشد ورزش کردن ، شعر گفتن یا شعر خواندن هست . همچنین با مشاهده ی شعارها و دست نوشته های روی دیوار هم میشه برای چند ساعتی سرگرم شد

پس از 15 روز حبس در انفرادی به بند عمومی منتقل شدم .. وضعیت اونجا به مراتب بهتر بود و امکانات بیشتری داشتند .. در داخل سلول یک عدد تلویزیون بود و در راهرو یک عدد یخچال قرار داشت .. در گوشه ی اتاق هم چند روزنامه و کتاب مذهبی به چشم می خورد .. همچنین افراد داخل هر سلول به طور دسته جمعی به دستشویی و هواخوری می رفتند و برمی گشتند

نگهبان ها

*در بندی که ما حضور داشتیم حدود 10 نگهبان وجود داشت .. بعضی از اون ها به قدری بداخلاق و سخت گیر بودند که وقتی نگهبان جدیدی به جاش می اومد همگی خوشحال می شدیم و چند روزی نفس راحتی می کشیدیم !

* روزهای نخست نمی دونستم اینجا چه جایی هست که ما رو آوردند ! تا اینکه به طور اتفاقی از زبان یکی از نگهبان ها شنیدم که ای دل غافل اینجا اوین هست ! زندان مخوف اوین !!

* نکته ی جالب این بود که زندانبان ها خودشون رو به اسم صدا نمی زدند ، بلکه همدیگه رو سید خطاب می کردند ! حتا اگر یکی از اون ها سید نبود باز هم سید صداش می زدند !

*هر دو روز در میان نوبت رفتن به حمام بود و هر بار به مدت بیست دقیقه
روزی دو نوبت هم هواخوری وجود داشت و هر نوبت به مدت نیم ساعت ..اجازه ی نگهداری هیچ وسیله ی اضافه ای در سلول داده نمی شد .. چه سلول انفرادی ، چه بند عمومی … از جمله نان ،قند ،میوه و … و اگر موردی کشف می شد بلافاصله درون سطل آشغال انداخته می شد

روزهای نخستین که اجازه ی هیچ گونه تماسی داده نمیشد . پس از حدود دو هفته اجازه داده شد تا در صورت تمایل با آشنایان تماس برقرار و در مورد وضعیت خود خبررسانی بشه .. و البته نیازی به گفتن نیست که در صورت به حاشیه رفتن مکالمه یا گفتگو خارج از محدوده ی احوالپرسی پرخاش نگهبان ها و قطع شدن تماس رو در پی داشت

جلسات بازجویی

* هر بار که برای بازجویی احضار می شدیم پس از ورود به ساختمان بازجویی چند دقیقه ای رو به دیوار می ایستادیم و سپس بازجو یا یکی از مامورها دستمون رو می گرفت و با خود به داخل یکی از اتاق ها می برد . همیشه هم یک اتاق خاص نبود ، بلکه هر بار در یک اتاق جدید بازجویی صورت می گرفت.

*در جلسات بازجویی این واژه ی همکاری از دهان بازجوها نمی افتاد ! به طوریکه مدام صحبت از همکاری کردن و افشای هویت چند تن از دوستان بود
و البته سخت ترین قسمت هم همین زمان هست .. هنگامی که برخلاف میل باطنی ات مجبور به دادن اطلاعات در مورد دوستانت هستی .. و اینجاست که تفاوت یک زندانی مبارز و یک زندانی ترسو آشکار میشه … بگذریم !

در یکی از جلسات فهمیدیم یک عدد آخوند توسط بازجو دعوت شده تا به قول خودش این آقا بیاد ما رو ارشاد کنه و ما رو به راه راست هدایت کنه ! (همون شست و شوی مغزی اسلامی !(
حالا بگذریم از اینکه سرانجام موفق به ارشاد نشد که هیچ ، چه بسا خودش نزدیک بود بر اثر صحبت های ما به انحراف کشیده بشه و سر به بیابان ها و تپه های اوین بذاره !!

*یک بار جناب بازجو عکس های یک جانباز جنگی که در جنگ توسط مجاهدین خلق مجروح و شیمیایی شده بود رو نشون می داد .. آدم احساس می کرد گویی اینجانب مدافع منافع این سازمان هستم و باید به خاطر عملکرد اون ها مواخذه شده و پاسخگو باشم !

*یک بار هم در یکی از جلسات بازجویی جناب بازجو از داخل موبایلش صدای اذان پخش کرد و کنار گوش من گرفت و گفت چه احساسی داری؟!!! منم که از بیان احساس درونی و واقعی م واهمه داشتم فقط به یک تایید خشک و خالی بسنده کردم ! البته برام قابل درک نبود که چطور یه نفر می تونه از شنیدن این صداهای ناهنجار که بیشتر شبیه عربده هست لذت ببره !

*یه موردی هم که برام جالب و در عین حال کمی عجیب بود توصیه و تاکید بسیار کارمندان زندان و همچنین تیم بازجویی به مطالعه ی کتاب های مطهری بود .. و از اون طرف ضدیت این افراد با اندیشه های علی شریعتی بود .. و اونجا بود که درک کردم اصولگرا و اصولگرایی یعنی چه ! و البته گاهی اوقات با دیدن این همه آدم دگم گرا و متحجر و از یادآوری اینکه اکنون در دست این افراد اسیر هستم از ترس به خود می لرزیدم !

========================================================

و این داستان همچنان ادامه دارد … ! داستان در بند کشیدن انسان های بی گناه ، فقط به جرم خرافه ستیزی و آزادیخواهی !

به امید آزادی تمام زندانیان سیاسی